زبانحال حضرت رباب سلاماللهعلیها در خروج از کربلا
شاعر : هستی محرابی
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
قالب شعر : غزل
کربلا در خاطراتم خون و خنجر ماند و بس یک دلِ آشفته و صد داغِ دلبر ماند و بس
آنچه از دشتِ بلا در خاطراتم پُر شده است اشک خونِ دیدۀ ساقی و ساغر ماند و بس
از کـنـارِ قـتـلگه وقـتی عـبـورم دادهاند دیدهام دشتی پُر از گلهای پرپر ماند و بس
وقتی آن شب خونِ زلفت را ز اشکم شستهام تازه فهمیدم برایم از تو یک سر ماند و بس
با خودم گهوارۀ شیرخوارهام را میبرم گو در آن عطرِ غمِ لالای اصغر ماند و بس
عصرِ عاشورا مرا وقتی که جولان دادهاند در نگاهم شرحی از تصویرِ محشر ماند و بس
وقتِ رفـتن سوی کوفه آخـرین آهِ نگـاه گو فقط سوزی خزان از باغِ کوثر ماند و بس!
|